پاینده ایران - علی کیمیایی

پاینده ایران - علی کیمیایی

Facebook Badge

۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه

شرکت در انتخابات = حماقت



در جواب کسانی‌ که در تکاپو برای جمع آوری افراد جهت رای گیری در انتخابات آینده جمهوری اسلامی هستند باید بگم این عکس احساس قلبی من هست کسی‌ که با دیدن کشتار ۳۲ سال جمهوری اسلامی و تقلب کاملا مشخص انتخابات ۱۳۸۸هنوز اعتقاد به رای گیری در این نظام داره فردی ابله و کم سواد است ۳۲ سال هی‌ ملاحظه کردیم و احترام گذاشتیم و با قربونت برم فدات بشم خواستیم حالی‌ این جماعت بکنیم که این انتخابات ((انتصابات)) است و رای شما اندازه کاغذ دستشویی هم ارزش نداره به گوش کسی‌ نرفت حالا فکر می‌کنم بهتر باشه با همان زبان جمهوری اسلامی که در خیابانها استفاده میکنند با اون دسته از عزیزان صحبت کرد شاید به گوششان رفت مثل اینکه این زبان بیشتر در افکار و تصمیم‌گیری شما اثر داره والا ۳۲ سال با این همه ظلم و ستم باز به دنبال آخوند جماعت سینه زنی‌ نمیکردید مگر نفع شخصی‌ در میان باشه








سرود شاهنشاهی ایرانزمین

سرود شاهنشاهی ایرانزمین


۱۳۹۰ خرداد ۲۲, یکشنبه

نترس ای هم وطن همراه شو عزیز




:ترس هایی که مردم را از راهپیمایی دور می کند چند نوع مختلف اند. باید در نظر داشت که هرچند ترس احساسی است برای حفاظت از جان و موجودیت شخص، اما بسیار مهم است که بدانیم ترس های غیر منطقی فراوان اند که نه تنها حفاظتی از جان و موجودیت شخص نمی کنند، بلکه جان و موجودیت شخص را هم در خطر قرار می دهند ("ترس برادر مرگ است"). بنابراین، ترس خوب و بد دارد. همه ترس ها نه تنها برای حفظ جان و سلامتی خوب نیستند، بلکه بسیار خطرناک اند.

ممکن است ترس از به خیابان آمدن (راهپیمایی) برای بعضی ها دلیلش شنیدن اخبار کشته و زخمی شدن باشد. اما آیا معدود کشته و زخمی شدن می تواند مردم را از به خیابان آمدن بترساند؟ واقعیت این است که کشته و زخمی شدن در جاده ها در یک روز تعطیلی و یا سیزه بدر بسیار بیشتر از یک روز راهپیمایی است. اما آیا این کشته و زخمی شدن ها توانسته است کسی را از تفریحات در جاده ها(سیزده بدر) بترساند؟ آیا تلفات یک ترافیک روزانه تهران کمتر از تلفات یک روز راهپیمایی است؟ بنابراین، می بینیم که ترس های غیر منطقی در وجود ما بسیارند. علاوه براین، یکی از علل عمده ترس (غیر منطقی) در رابطه با به خیابان آمدن این است که همه ما انسان ها از کودکی تربیت شده ایم که از امر و نهی پدر و مادرمان (و اولیاء مدارس) حساب ببریم و بر خلاف امر و نهی آنها کاری نکنیم. درغیراینصورت دچار ترس می شویم. با توجه به این واقعیت (روانی)، می دانیم که برای بسیار از مردم نا خود آکاه امر و نهی های رژیم جایگزین امر و نهی های پدرومادر(و اولیاء مدارس) می شود. بنابراین، اشخاص ناخودآگاه از این می ترسند که از امرونهی رژیم ("والدین و اولیاء مدرسه" ) سرپیچی کنند. آگاهی از علت و رشد اینگونه ترس های غیرمنطقی یکی از مهمترین راه های مبارزه با آنهاست.

به علاوه، شخصی که از آمدن به خیابان احساس ترس می کند باید به خود بگوید که آمدن به خیابان حق طبیعی من (انسان) است و هیچکس حق ندارد این حق خدادادی را از انسان (من) سلب کند. ضمنا تنفس عمیق و تمرینهای آرامش بدن (عضلات)ترس ها را کاهش می دهد.












۱۳۹۰ خرداد ۲۱, شنبه

22 بهمن روز نکبت ایران






بنظر من باید «14 خرداد» هر سال را  روز نکبت اعلام کرد. یعنی همان روزی که خامنه ای را مثل گنجشک رنگ زدند و بجای کرکس به ملت غالب کردند. (البته بعضی معتقدند باید 12 فروردین را روز نکبت بنامیم ولی من می ترسم تعطیلات نوروز مردم خراب شود پس بهتر است همان 14 خرداد روز نکبت باشد که ما هر چه می کشیم از خرداد است)

 جنایات خمینی به موازات شخصیت و محبوبیتش در تاریخ ایران ثبت شده و قابل چشم پوشی نیست. خمینی همان کسی بود که دستور قلع و قمع مردم کردستان  را صادر کرد. قلم ها را شکست و نویسندگان را از صحنه بیرون کرد. با لجاجت هشت سال جنگ را ادامه داد و هزاران نفر و شاید میلیون ها نفر از هر دو کشور را به کام مرگ فرستاد. خمینی در اواخر عمرش کنترل روانی خود را از دست داده بود و با دسیسه های رفسنجانی و  ری شهری و دیگران آیت الله منتظری را از جانشینی خود خلع کرد و قبل از آن نیز دستور اعدام هزاران نفر از زندانیان سیاسی را که برایشان حکم حبس صادر شده بود را صادر نمود.

خمینی موج امریکاستیزی را در ایران و منطقه به راه انداخت و بخاطر همین دشمنی ابلهانه مردم ایران صدمات اقتصادی و حیثیتی فراوانی را تاکنون متحمل شده اند و میشوند.
با تمام این اوصاف خمینی سگش شرف داشت به خامنه ای.





خامنه ای یک آدم بیسوادی است که یک شبه شد آیت الله. نه سابقه مبارزاتی جدی و طولانی مثل خمینی و منتظری و حتی رفسنجانی داشت (البته یکی دو سال به یکی از مناطق جنوب شرقی کشور تبعید شده بود که از همانجا بساط پای منقل نشستن را یاد گرفت و شاید  او بود که این چیزها را به مردم محلی یاد داد.الله اعلم)
کسانی که آن روزها را به یاد دارند بخوبی میدانند رفسنجانی خبیث بعد از مرگ خمینی بخاطر اینکه عنان کشور را در اختیار خودش داشته باشد خامنه ای گاگول را آورد و ردای ولایت را به تن او کرد. خامنه ای شد رهبر و رفسنجانی هم هشت سال زمام امور کشور را  در دست گرفت. بدترین سالها برای مردم ایران همان سالها بود. واقعا مملکت در بست افتاده بود دست اکبر شاه. همین رفسنجانی که امروزه شده کعبه آمال بعضی ها در آن زمان ها به هیچ روزنامه دگر اندیشی اجازه انتشار نمیداد. به صراحت میگفت که «احزاب  و تحزب در نظام ما بی معنی است چون اگر حزبی موافق ما باشد خب باید حرف خودمان را بزند که صد البته خودمان آن حرفها را بهتر میزنیم و نیازی به آن نداریم و اگر مخالف ما باشد که مخالفت با نظام تلقی میشود و باید با آن برخورد نمود!»
دردوران هشت ساله زمامداری رفسنجانی ترور مخالفان در خارج از کشور به اوج خود رسید و در داخل نیز قتل های زنجیره ای.
خراب کاریها و چپاول و زورگویی های دوران رفسنجانی آن چنان بود که در انتهای دوران ریاست جمهوری وی یعنی در انتخابات دوم خرداد همان سال مردم از میان دو گزینه خاتمی و ناطق نوری گزینه اول را با شوق و اشتیاق انتخاب کردند به خیال اینکه علی آباد خرابه هم شهری است!
از زمان روی کار آمدن خاتمی و منزوی شدن رفسنجانی و مخصوصا پس از شکست تحقیرآمیزش در انتخابات مجلس ششم خامنه ای که آدم ترسو و زبونی است احساس کرد که وضعیت خودش هم در خطر است . او چاره کار را در این دید که برای تثبت قدرت خودش باید پای سپاه و نظامیان را به صحنه سیاسی باز کند. یعنی کمبود خودش را با زور و قدرت نظامیان جبران نماید.
از آن روز کشور ما افتاد دست سرداران سپاه. الان اوضاع چنان شده که حتی نیروهای وزارت اطلاعات هم از وحشی گری های نیروهای سپاه گله مند اند. سپاه شده است چکش آهنین نظام در برابر مردم. من شنیده ام هیچ قاضی دادگاهی حق ندارد حکمی را برای زندانیان سیاسی از خودش صادر کند مگر اینکه از قبل نظر سپاه را جویا نشده باشد.
این است وضعیت نکبت باری که خامنه ای برای ما درست کرده.








قافیه رو از کف داده اند





من هر چه فکر کردم که این اقدام احمقانه جمهوری اسلامی در فاش کردن موضوع محمد رضا مدحی بعنوان جاسوس رژیم در میان اپوزیسیون از روی کدام تاکتیک اطلاعاتی و امنیتی است نهایتا چیزی دستگیرم نشد جز اینکه واقعا مسئولین اطلاعاتی این حکومت یا مغز خر خورده اند و یا اینکه کنترل اوضاع از دستشان خارج شده و دارند از ترس غرق شدن به هر خار و خاشاکی چنگ میزنند.
واقعا اگر هدف شان از این کار این بود که در بین اپوزیسیون اختلاف بیاندازند و کشمکش و درگیری بین نیروهای مخالف را تشدید کنند که این دور از واقعیت است چون محمد رضا مدحی اصلا عددی نبود که اپوزیسیون بخواهند بخاطر او یقه همدیگر را جر بدهند. اتفاقا این افشاگری باعث بازتر شدن چشم اپوزیسیون میشود و در نهایت به نفع اپوزیسیون تمام میشود.

اما من حدس میزنم قضیه طور دیگری است. احتمالا در بین نیروهای سپاه و اطلاعات جریان و نیروهای مخالف در حال گسترش است و حالا حکومت از ترس پاگیری چنین جریانی فورا این قضیه را مطرح کرده تا به آنها بگوید یک وقت هوس مخالف با ما به سرتان راه ندهید چون ما در همه جا نفوذ داریم و گیرتان می اندازیم.
حدس دیگری هم میتوان داشت. رژیم می ترسد نیروهای نظامی و اطلاعاتی اش به سفارتخانه های کشورهای دیگر مراجعه و تقاضای پناهندگی کنند. با این ترفند میخواهد به غربیها بگوید که به نیروهای بریده ما اطمینان نکنید و آنها را قبول نکنید.

خلاصه اینکه هدف رژیم از مطرح کردن چنین سناریویی فقط مصرف داخلی و ترساندن نیروهای خودی است و معلوم است که حکومت حسابی از درون احساس خطر کرده است و مثل قماربازهای ورشکسته دارد هر چه در چنته دارد را روی میز می ریزد.






اینا چه حیوونی هستند؟









هر چه فکرش را میکنم، برایم قابل درک نیست که چرا دروغ گفتن انسان ها را به سگ نسبت میدهند، و خنده دار تر آنکه چه کسی و کسانی حرف از دروغ میزنند، واگر هم بخواهیم ملاک ومعیاری برای دروغگویی در نظر گرفت چرا ترازوی ما سگ باشد.
پرسش من از این مردک که میگوید "اسرائیلی ها مثل سگ دروغ میگویند" این است، که اگر سگ را معیار دروغ گفتن حساب می کنید، به نظر شما چه حیوانی میتواند مظهر افرادی باشد که به دختر و پسری که دانشجوی ایرانی، هم دین، هم فرهنگ و هم عزیز مادر و پدری ایرانی ، ولی با دیدگاهی مخالف، تجاوز کند، شکنجه دهد و اورا بکشد؟ چه حیوانی را انتخاب میکنید؟

چه حیوانی مظهر پلیسی است که با ماشین خود از روی مردم ایران رد میشود؟

چه حیوانی مظهرافرادی است که مواد مخدر ارزان بین جوانان ایران پخش میکند تا آنان را زمین گیر سازند؟

چه حیوانی مظهر افرادی است که دختر بچه های ایران را برای عیاشی به شیوخ عرب می فروشند؟

چه حیوانی مظهر افرادی است که با باتون و شیشۀ نوشابه به دختر و پسر جوان ایرانی که (به خاطر آرمان های آزادی خواهانه) به زندان افتاده اند، تجاوز میکنند؟ و زنان ایرانی راجلوی چشم شوهران در بند مورد تجاوز قرار میدهند؟

چه حیوانی مظهر قماشی است که برای کشتن ملت ایران، از نیروهای تروریست حماس استفاده میکند؟

چه حیوانی مظهر افرادی است که با سنگ مجرمی را سنگسار می کنند؟ (تا هرچه بیشتر زجر بکشد، و هر چه دیرتر بمیرد و از رنج و ستم آزاد شود)

چه حیوانی مظهر افرادی است که دسته دسته افراد هم وطن، هم خون وهم دین خود را ، به علت آن که دیدگاه متفاوت دارند، به دار آویزان می کنند؟

چه حیوانی را انتخاب میکنید که چنین ذاتی داشته باشد؟ چه حیوانی؟

می دانم پرسش دشواری است؛ چون هیچ حیوانی، هیچ درنده ای این گونه با هم نوع خود رفتار نمیکند!

از بس بی عفتی کلام و فحاشی وجودتان را گرفته، که حتی بر دید چشمانتان هم اثر



 گذاشته است!









زنده باد راستی



ای اهورامزدا این کشور را از دشمن –دروغ و خشکسالی بدور دار (داریوش شاه)
هیچ کس نباید به گفتار و دستور شخص دروغگو گوش فرا دهد چون چنین شخصی بی گمان خانه و ده و شهر و کشور را به ویرانی خواهد کشانید (زرتشت)
من زرتشت دشمن سر سخت دروغگویان هستم و با تمام نیرو با آنها پیکار خواهم کرد. (گاتها)

آنچه که از مطالعه متون کهن برداشت میشود این نکته را میرساند که در فرهنگ کهن این سرزمین دروغ و دروغگوئی جزء بزرگترین گناهان شمرده میشد و زشتی گناه در حد دشمن خارجی در نزد مردمان نمود پیدا میکرد . ایرانیان به کمک این رهنمودها آرام آرام در مسیر رشد و شکوفائی کشورشان گام بر میداشتند چه آن چه که کشور را نابود میسازد همانا چیزی جز دروغ نمیتواند باشد.پیروی از همین راه روشن بود که ایرانیان را به خداشناسترین مردمان آن روزگار مبدل ساخت . چرا که خداوند چیزی جز راستی بی انتها نمیتواند باشد.دروغ است که همه چیز را نابود و ویران میسازد و راستیست که بر همه بدیها غلبه میکند .تنها توصیه زرتشت در کتابش راستیست و بس . پیروی از منش راستی باعث گردید که او هیچ گاه خود را فرستاده اهورامزدا ننامد و تنها خود را آموزگار مردمان نام نهد .آموزگاری که آمده بود تا آنان را به سر منزل نیکبختی هدایت نماید . دشمنان ایرانیان از ابتدا مشخص بودند کیانند :پیروان دروغ و چون آشکارا میشد این دو گروه را از هم تشخیص داد هیچ گاه آنان را یارای مقابله با ایرانیان نبود .
اهرمن چون از هر حیلتی فرو ماند خدعه ای اندیشید و سلسله دوستی جنبانید . او خود را به ظاهر پیرو راستی نمایاند ولی در باطنش شررهای آز و شهوت و نیرنگ و دروغ شعله به آسمان میکشید . او به مردمان قبولاند که دروغ بد است ولی خدعه و تقیه عالیست . زنا بد است ولی میتوان به تعداد جمعیت جهان صیغه کرد .همجنس بازی نکوهیده است ولی پروردگار خود به آنانی که او را در دزدیهایش یاری دهند غلام بچه هدیه میدهد .نوشیدن شراب ستوده نیست ولی در بهشت او شراب جای آب جریان دارد .
انسان موجودیست هوسران. او در پی ارضاء امیال درونی خود میباشد و چه نیکوست آئینی که با توسل به آن میشود بر آن امیال جامه عمل پوشانید . و بدبختی ایرانیان نیز از همین هنگام آغاز گردید .زیرا دیگر آنان را محکی برای تشخیص سره از نا سره نبود .همگی خود را اهورائی میپنداشتند و در باطن اهرمنی جرار گشته بودند .همه آئین خود را بر ترین برترینها میشمردند و دیگران را مستوجب مجازات سنگین .میشد حتی به زنان متاهل تجاوز کرد و اسم آنان را غنیمت نام نهاد .میشد دارائی یک فرد را به یغما برد ولی با دادن یک پنجم آن مال آن را پاکتر از شیر مادر ساخت .
اهریمن چون از راستی میترسید به مردمان باوراند که هرگونه شک و پرسش درمورد معتقداتشان گناهیست بزرگ . چرا که او را یارای مباحثه نبود و میبایست راهکاری بهتر میجست که کسی به قلرو او جرات نزدیک شدن را نداشته باشد . و چنین شد که اهرمن سالها حکمرانی بلا منازعی را بر این سر زمین سامان داد.
بزرگترین گناه درملک اهرمن اندیشیدن شد و بزرگترین ثواب پیروی بی چون و چرا از ولایت او . به مردم باوراند که شما توان اندیشیدن در سیطره اهورامزدا را ندارید . شما صغیرو نادانید و باید آنچه را که من میگویم عمل نمائید .آیا منظور فردوسی از آوردن داستان ضحاک همین بود؟حکمرانی که بعد از این که خود را به شیطان فروخت میبایستی روزانه مغز سر دو جوان را خوراک مارانش کند تا آرام گیرد .
و چنین شد که پیروان اهرمن بی هیچ منطقی به جان و مال مردمان دست یازیدند چرا که اگر پیروز میشدند غنائم بیشمار در انتظارشان بود و اگر کشته میشدند حور و غلمان . پس چه جای درنگ است در این میان ؟غفلت موجب کلی پشیمانیست !و این مهم سبب شد که مردمان فوج فوج روی به اهرمن آوردند و از اهورامزدا دوری گزیدند.
اهرمن و پیروانش هیچ گاه در صدد آبادی جهان بر نیامدند آنان مردمان را به آمال واهی وعده داده و ازلذت بردن از زندگانی نکو بر حذر داشتند چرا که آنان واهمه داشتند اگر مردمان در رفاه بسر برند اندیشه به ذهنشان خطور خواهد کرد و این بسیار خطرناک میباشد .
ولی چه اندازه میتوان مردم رافریفت ؟ یک سال؟ صدسال ؟ هزار سال ؟ قدرتی که اینان درراه تبهکاری و کج اندیشی بدست می آورند سرانجام موجب نابودی آنان خواهد گشت (گاتها)
بزرگترین دشمنی که اهریمن برای خودش متصور است نور و روشنائی و دانائیست . به همین سبب به شیوه های گوناگون مانع رسیدن مردمان به خرد ورزی میگردد او وسائل ارتباط جمعی را سانسور و محدود مینماید تا مردمان پی به تاریخ نیاکان خود نبرند و تصور نمایند در گذشته نیز در همان لجنی گرفتار بودند که اکنون هستند.ولی مگر خورشید را میتوان برای همیشه در زیر ابر نگه داشت ؟
بهترین نعمتی که برای مردم ایران عطا شد همانا لمس این فاجعه عظیم از نزدیک بود درست است که سالها پس رفت داشتیم ولی نشانه های بیداری در ملت ایران دیده میشود واین بار دیگر نمیتوان آنها را با انواع حیل مطیع و رام نمود . در تاریکی این شب ظلمانی هزاران ساله هر جوانی که به خرد گرائی دست می یابد همچون ستاره کوچکیست که ذره ای از این شب تار را میشکافد و بر لشگر اهرمن شمشیر میکشد با زیاد شدن تعداد این ستارگان در آسمان ایران اهرمن چاره ای ندارد جز این که به اعماق آن زباله دانی برود که سالها پیش از آن سر بر آورده است ولی با این تفاوت که این بار برای همیشه .








۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

من یک سلطنت طلبم و رأی من شاهزاده نیست


من یک سلطنت طلبم و رای من شاهزاده نیست.

سالیانیست مدید که ما سلطنت طلبها محکم بر طبل شاهزاده میکوبیم و در هر جای از شاهزاده به عنوان یک رهبر سخن میرانیم، ایمیل پست میکنیم، در رادیو و تلویزیون اعلام میکنیم، تو فیسبوک و تویتر مینویسیم که رای ما شاهزاده است. چه کار عبث و بیهوده ای.


آیا مگر بجز این نیست که ما طرفدار پادشاهی پارلمانی هستیم؟ 

مگر بر این باور نیستیم که شاه و ملکه فقط یک سمبل و نهاد ملی میباشند؟
مگر نمیگویم که قدرت سیاسی در دست نخست وزیر و کابینه وی میباشد و قانون گذران نمایندگان پارلمان میباشند؟
پس چرا هی رای خود را میخواهیم در صندوق شاهزاده بریزیم؟ چرا رای خود را و انرژی خود را صرف انتخاب یک نخست وزیر نمیکنیم؟

شما کسانیکه طرفدار جمهوریت هستید، شما آقایان و خانمانی که سی و چند سال پیش فکر رئیس جمهور شدن به سرتون زد و خواستار حذف نظامی شدید که بسیار آبادی و فرهنگ برای شما ایجاد کرده بود، نه تنها برای شما بلکه برای پدرانتان. آقایان و خانومان روشنفکر آواره، آیا هیچوقت این فکر به مغزتون نهادینه شد که بر فرض رئیس جمهور هم که میشدید بعد از ۴ سال اگه کارنامه خوبی ارائه نمیکردید با تیپا از زمامدری خارج میشدید؟

پس چه فرقی میکند که شما رئیس جمهور باشید و یا نخست وزیر؟

چاله ای را که میشد با دو بیل پر کرد تبدیل به چاهی ساختید و امام زمان را هم در آان حبس کردید. هنوز هم همان گونه فکر میکنید انگار که دنیا ۳۰ سال دور خورشید چرخید و شما ثابت ایستادید.

آیا فکر نمیکنید که اگر به نمایندگی از حزب، گروه، مذهب، و نهضت خودتان اعلام نخست وزیری بکنید بسیاری از ما سلطنت طلبان را پیرو خود خواهید ساخت؟


من سلطنت طلبم و رای من شاهین فاطمی میباشد.


من سلطنت طلبم و رای من بحرام مشیری میباشد.


من سلطنت طلبم و رای من میر حسین میباشد.


من سلطنت طلبم و رای من مریم رجوی میباشد.


من سلطنت طلبم و رای من شیرین عبادی میباشد.


من سلطنت طلبم و رای من اسماعیل نوری علا میباشد.


من سالتنت طلبم و میبدی رای من میباشد.


من سلطنت طلبم و هاشم حکیمی رای من میباشد.


من سلطنت طلبم و.........................................


من سلطنت طلبم چون ایرانی هستم، به فرهنگم وفادارم، فر و شکوه پادشاهی در من نهادینه شده است.


 

سوره جنتی



بسم الله الرحمن الرحیم

الف جیم * و تو چه دانی که جنتی کیست * که از گونه پستانداران بود و از تیره آدم خواران*















حقه ی روباه مکار


روباه یا همان « شیخ روباه» خودمان جانوری است که وقتی احساس خطر کند خودش را به مردن می‌زند، تا جان خودش را نجات بدهد و طوری هم می‌میرد که پزشک قانونی هم نمی‌تواند تشخیص بدهد که مرده است یا نه، و همین شیخ روباه جاهای دیگری وبه منظورهای دیگری هم خودش را به مردن می‌زند وکلا خیلی حقه‌ها وکارها بلد است، ولی انصافا من فقط همین یکی را که با دوتا چشمان خودم دیدم، برایتان نقل میکنم
وقتی که تقریبا  هشت  یا نه سال داشتم؛  یک روز داشتیم تو حیاط خانه بازی می‌کردیم که یکهو سر وصدای تعداد زیادی از بچه ها را از توی کوچه شنیدم  با سرعت در را باز کردم و پریدم بیرون، دیدم ده دوازده تا از بچه‌ها طنابی را به پای روباهی بسته‌اند و دارند روی زمین میکشند. جلو رفتم و نگاه کردم , روباه ظاهرا مرده بود و هیچ حرکتی نداشت. ازبچه ها پرسیدم، اینو از کجا آوردین؟ چرا اینکارش می‌کنین؟ گفتند: توی ده  دور یک مرغدونی گیرش آوردیم و  با سنگ کشتیمش و حال داریم می‌بریم بیاندازیمش پشت باغ. من هم با بچه‌ها راه افتادم. گرچه همان وقت‌ها هم از اینکه هر جانداری را بیازارند خوشم نمی‌آمد، رفتیم همان «پشت باغ»جایی که تقریبا خارج از ده بود  بچه ها روباه را همانجا انداختند. وقتی که می‌خواستیم برگردیم من برگشتم و طناب را از پای روباه باز کردم ( شاید فکر می‌کردم جایی این طناب  بدردم می‌خورد) هنوز ده پانزده  متر از روباه دور نشده بودیم که خودم با همین چشمانم دیدم که روباه مرده  بلند شد و مثل برق پا گذاشت به فرار،  بچه ها همه برگشتند دوباره با سنگ افتادند دنبال روباه ولی دیگر دیر شده بود و روباه خیلی سریع از ما دور شد وصد متری ان طرف‌تر که رفت برگشت و نگاهی به ما کرد وبه ریش ما خندید و دوباره راه‌اش را گرفت و رفت. و مطمئنا رفت تا شب  دوباره برگردد و کاری که موفق نشده بود انجام بدهد را تمام کند. 


  بعد از انتخابات که خامنه ای احساس خطر کرد، تا بحال بارها و بارها شایعات  زیادی در مورد مرگ اقا شنیده‌ایم ده ساله می گن خامنه ای داره می میره !!!!

یکی از انها یک سال و نیم پیش بود که مشایی گفت خامنه‌ای بزودی خواهد مرد و نیست تا جلو او عرض اندام کند، این خبر کم کم داشت فراموش می‌شد که در افشاگری اسرار محرمانه  مشکوک «ویکی‌لیکس» که از قول هاشمی رفسنجانی گفتند که آقا سرطان خون دارند و خیلی وضع سلامتی مبارک خراب است و چند ماهی بیشتر به زندگی‌اش نمانده است، و  باز همین خبر و افشاگری کم کم داشت فراموش می‌شد که  همین  مشایی چند روز پیش دوباره تاکید کرده که آقا بزودی خواهد مرد و در انتخابات آینده نیست که مانع کاندیداتوری  ایشان بشود ولی تا به حال که آقا همچنان ُسر و مر و گنده نشسته است و به غارت اموال  و دارو ندار و  حیثیت و شخصیت مردم ایران مشغول است و از من و شما هم سالم‌تر و نورانی‌تر است،.............



و بچه‌های عزیز ایران باید مواظب باشند و بدانند که این شایعات حقه  روباه بیش نیست و فقط وفقط برای حفظ آقا و نظام است..................!!!!!!!!!!

زنده باد شاهزاده رضا کورش پهلوی



شاهزاده رضا کوروش پهلوی

نوه گرانقدرترین خدمتگزار ایران بودن . او من راوامیدارد تا سر تعظیم در مقابلش فرود آورم زیرا شاهزاده ایست بسیار مبادی اخلاق ؛ با شعور و آزادی خواه .
طرفدارانوی  ازاوانتظار حرکت و فعالیت بیشتری دارند و ایشان اما فقط به صحبت بسنده میکند . امیداست ایشان مطابق سلوک پدربزرگ مقتدر و محتشمش رفتارکند --











شاهزاده رضا پهلوی، فعالیت‌های سیاسی خود را بلافاصله پس از مرگ پدرش آغاز نمود. او مدتی به مراکش رفت. سپس در سال ۱۹۸۴ به آمریکا عزیمت کرد. رضا پهلوی به عنوان یکی از رهبران اپوزیسیون ایران شناخته می‌شود











او با کمک مالی به رادیو نجات ایران (در قاهره) شروع به مبارزات فرهنگی علیه نظام تازه‌تاسیس جمهوری اسلامی نمود
با ترور ارتشبد غلامعلی اویسی در سال ۱۳۶۲، مبارزات شاهزاده نیز برای مدتی رو به کاهش گذاشت و وی با ترک مراکش به ایالات متحده آمریکا رفت. اویسی از تیمسارهای جنگی و خشن بود که درجریانات سال ۴۲ فرماندهی و رهبری ضدشورش در تهران را به عهده داشت. وی مسئول کشتار ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ (جمعه سیاه) است. او در دی ماه ۱۳۵۷ به دستور شاه و نه برای معالجه از ایران خارج شد و در ۱۸ بهمن ۱۳۶۲ توسط افراد ناشناس در پاریس به همراه برادرش ترور شد.
رضا پهلوی، مهم‌ترین هدف از فعالیت‌های سیاسی خود را «برپایی نظامی سکولار و مردم‌سالار در ایران» می‌داند. وی هم‌واره تاکید دارد که «مسألهٔ اصلی رژیم جمهوری اسلامی است و مادام که این رژیم بر سر کار است، مردم ایران فرصت پیشرفت و آزادی را نخواهند یافت»
رضا پهلوی مخالف هرگونه حمله نظامی کشورهای خارجی به ایران است. او در آغاز جنگ ایران و عراق طی نامه‌ای به نیروی هوایی ایران، پیشنهاد کرد تا به عنوان خلبان جنگنده در جنگ ایران و عراق شرکت جوید، که این تقاضا توسط مقامات وقت ایران بی‌پاسخ ماند.
وی بر طبق گفته خود، اصراری برای برپایی نظام پادشاهی ندارد و مهم‌ترین وظیفه خود را کمک به برپایی دموکراسی واقعی در ایران بر پایه حقوق بشر و آزادی می‌داند. رضا پهلوی معتقد است که مردم ایران در چهارچوب یک انتخابات آزاد سراسری، باید بتوانند تا نوع حکومت خود را آزادانه برگزینند و وی نیز هر جایگاهی را که ملت ایران برای او تعیین کند خواهد پذیرفت.




شاهزاده رضا پهلوی:پرچم دار آزادي و نجات ايران ورجاوند از
دست اهريمنان است
ما باید برای فرارسیـدن آن روز با عزمی راسخ هریک به سهــم خود تلاش کنیـم.
من اعتقاد دارم بـا مقـاومت و پایداری می توان این خواسته را ممکن ساخت. 

آینده سرزمین ایران و ایجاد یک دموکراسی واقعی در این کشور به همت مردم
 

هم میهنان گرامی..
ما سربازان وطن بي گمان تا آزادي سرزمين مان ايران در كنار شاهزاده رضا پهلوي وارث تاج و تخت كيان ايران خواهيم ايستاد.

از آنجا که افتخار و هنر ما سر باختن در راه آزادی ميهن است،افتخار داريم که در اين راه بزرگ،تنها سرباز ميهن و در كنار پادشاه ايران باشيم ،  
 زنده باد شاهزاده ی ایرانزمین 
به سرزمینت بازگرد
امروز مردم ایران قدرتو را بیشتر می دانند.




۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

قطب زاده - من مقصرم

صادق قطب زاده : اين انقلاب كابوسي بود كه من براي اين ملت رقم زدم. من مقصر هستم. مي مانم و با سرنوشتم روبرو مي شوم
اين روزها ديگر كمتر كسي نام «صادق قطب زاده» را بياد مي آورد. اما او بدون شك يكي از تأثيرگذارترين رجال سياسي متأخّـر بوده است. درست ۲۷ سال از اعدام او مي گذرد. اما گرد و غبار زمان، همچنان نتوانسته ماجراي سراسر رمز و راز او را محو كند. تا آنجا كه فردي از نسل بعد از انقلاب (همچون من) را به واكنش وا داشته. قصد آن دارم كه در آينده مطلبي بسيط در مورد داستان شگفت انگيز قطب زاده، ارائه كنم.
مي گويند متولد زمستان ۱۳۱۵ بوده است. در دارالفنون تحصيلات مقدماتي را به آخر رسانده. خيلي زود به اپوزيسيون حكومت پهلوي بدل گشته. به سلك مصدّقــيون در آمده و بارها صابون زندان به تنش خورده. ناچار در اواخر دههء سي به امريكا مهاجرت مي كند و رهبري انجمن اسلامي دانشجويان را بر عهده مي گيرد.
در جشني كه حكومت پهلوي در واشنگتن ترتيب داده، قطب زاده بر گوش سفير ايران «اردشير زاهدي» سيلي مي زند و از امريكا ديپورت مي شود. مدت ها سرگردان دنيا بود تا بالاخره در كانادا رحل اقامت مي گزيند. حالا ديگر او يك انقلابي واقعي شده بود.




ساواك برايش تروريست اجير مي كند تا او را در پاريس بكشد (درست مانند اقدامي كه حكومت بعدي در مورد شاپور بختيار كرد) اما او جان بدر مي برد. بعدها محمّد رضا شاه پهلوي در آخرين مصاحبهء زندگيش كه درست چند روز پيش از مرگش با ديويد فراست خبرنگار شبكه ا.بي.سي.نيوز انجام داد، چنين گفت: «من باور نمي كنم همهء اين كارها را خميني به تنهايي انجام داده باشد. او حتي نمى داند پروتئين چيست! او مشاوريني دارد. به عنوان مثال همهء ما دو نفر از آنها را به خوبي مى شناسيم: ابراهيم يزدي و صادق قطب زاده. قطب زاده دانشجوي بي استعدادي بود كه از دانشگاه اخراج شد. گروهي او را عامل سـيــا و گروهي ديگر او را عامل كا.گ.ب مي دانند.»
بعد از اتفاقات خرداد ۱۳۴۲ به كمك آيت الله خميني مي شتابد. سپس به لبنان مي آيد و در زمرهء هواداران امام موسي صدر به فعاليت مي پردازد.
نكتهء جالب آنكه: در همان زمان قطب زاده با سرويس امنيتي دولت معمّر قذافي در ليبي همكار مي كند. اين همان سرويس اطلاعاتي ست كه درست پيش از پيروزي انقلاب اسلامي، امام موسي صدر (استاد معنوي قطب زاده) را مي ربايد و تا همين امروز هم خبري از او در دست نيست. بعد از پيروزي انقلاب، قطب زاده براي آزادي امام موسي صدر تلاش فراوان مي كند اما بخش عمدهء آن تلاش ها هرگز بر ما فاش نشد.
آقاي سيد روح الله ساكن نجف است. قطب زاده مدام با چمدان هاي مملوّ از دلار به ديدن آيت الله مي رود. كسي نمي داند قطب زاده اين پول ها را از كجا مي آورد. هزينه هاي مبارزه از اين راه تأمين مي شود. «سيد مصطفي خميني» به اين پول ها اعتراض مي كند. حتي در يكي از ديدارها، با قطب زاده درگيري فيزيكي پيدا مي كند. اما آيت الله خميني، جانب قطب زاده را مي گيرد، حتي بر سر دو پسر خود فرياد مي زند كه : « صادق، بيش از شما فرزند من است.» اين مسأله سبب ساز كينهء عميق فرزندان آيت الله خميني نسبت به قطب زاده مي گردد.




در خلال اجلاس گوادالوپ كه در مكزيك برگزار مي شود، رهبران كشورهاي غربي به دور هم گرد مي آيند و تصميم مي گيرند كه دست از حمايت رژيم پهلوي بردارند اما در عوض حكومت برآمده از انقلاب را برسميت بشناسند. صادق قطب زاده به نمايندگي از كمپين آقاي خميني در اين اجلاس شركت مي كند و با نبوغ خود، از دولت هاي غربي امتيازات زيادي به نفع انقلابيون مي گيرد.
در دورهء اقامت در پاريس هم، آيت الله بدون مشورت با قطب زاده و ابراهيم يزدي حتي آب هم نمي خورد. در پرواز انقلاب به تاريخ ۱۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ ، قطب زاده تنها كسي ست كه اجازه مي يابد در طول سفر پر التهاب، در كنار آيت الله خميني بنشيند. حتي زماني كه خبرنگاري از احساس آيت الله مي پرسد كه بعد از پانزده سال قدم بر خاك ميهن مي نهد، آيت الله خميني جواب غير مسؤلانهء «هيچي» را مي دهد كه قطب زاده در مقام مترجم، با دستپاچگي سعي در رفع و رجوع اين جواب نابخردانه مي كند. اما اين موضوع از چشمان تيزبين رسانه ها مخفي نمي ماند.
آيت الله خميني همواره معتقد بود كه مهمترين ركن هر حكومت، راديو و تلويريون آنست. به همين دليل قطب زاده كه بيشترين وثوق را او به دارد، بر مسند رياست ادارهء راديو تلويزيون انقلاب مي گمارد. نظرات ضدّ و نقيضي در مورد عملكرد او در اين سمت وجود دارد. اما گروه هاي تندرو و متعصب مذهبي، برنامه هاي تلويزيون قطب زاده را مخرب تر از برنامه هاي تلويزيون طاغوت مي دانند. لذا چندين بار شكايت نزد امام شان مي برند.
به نظر مي رسد كه قطب زاده رابطهء چندان خوبي با مهندس مهدي بازرگان و دولت موقت او نداشت. لذا عباس اميرانتظام چندين بار از تبليغات غيرمسؤلانهء تلويزيون تحت امر قطب زاده عليه دولت موقت، گله مي كند.




در روز 13 آبان ماه 1358 دانشجويان موسوم به پيرو خط امام، سفارت امريكا را به اشغال خود در مي آورند. بحران جهاني بالا مي گيرد. ايران كانون توجه دنيا مى گردد. در آن زمان ابوالحسن بني صدر، سرپرستي وزارت امور خارجه را بر عهده دارد. بني صدر در اين باره چنين ميگويد : «من قطب زاده را در فرودگاه ديدم. به او گفتم: بالاخره كار خودت را كردي؟ جواب داد: من كاري نكردم. به او گفتم اين گندي ست كه خودت زدي، خودت هم جمعش كن. و به اين ترتيب پست وزارت امور خارجه را به او محول كردم.» پرسش در اينجاست كه: چرا دكتر بني صدر، قطب زاده را عامل اين اتفاقات مي داند؟ ترديدي نيست كه قطب زاده براي آزادي گروگان ها و استرداد شاه، تلاش زيادي انجام داد.
در آن روز ها قطب زاده، سرشناس ترين فرد ايراني به شمار مي آيد. روزي نيست كه در رسانه هاي بين المللي ظاهر نشود و در مورد بحران پيش آمده به مصاحبه نپردازد. مقامات امريكايي هم حساب خاصي روي قطب زاده باز كرده اند. چون مى دانند كه او علاوه بر وزير امور خارجه، پسر معنوي امام نيز هست. قطب زاده با هماهنگي آيت اللّه خميني، ملاقات هاي محرمانهء زيادي با مقامات امريكايي دارد. بعد ها مقامات جمهوري اسلامي، همين گفتگوها را سند خيانت قطب زاده معرفي كردند.
در همين روزها يعني در آذر ماه سال 1358، موسم اولين دورهء انتخابات رياست جمهوري اسلامي ايران فرا رسيده. دو رقيب قديمي يعني قطب زاده و بني صدر باز در مقابل هم صف آرايي مي كنند. قطب زاده براي كمپين انتخاباتي، خرج فراون مي كند. اما بني صدر به لطف سخنراني هاي پر شوري كه در دانشگاه صنعتي ايراد كرده، وضعيت بهتري دارد. در اين ايام هنوز مردم ايدئولوژي را بر پول ترجيح مى دهند. لذا قطب زاده شكست سختي از رقيب مى خورد.


بعد از شكست در انتخابات، آرام آرام خورشيد اقبال قطب زاده رو به افول مي گذارد. روز هاي سخت او فرا مي رسد. وقتي كه مي بيند در نظام جمهوري اسلامي، تازه وارديني كه كوچك ترين نقشي در پيروزي انقلاب نداشته اند، قدرت را قبضه كرده اند، خونش به جوش مي آيد. سر ناسازگاري با مسئولين مي گذارد. در رأس همهء آنها به حزب جمهوري اسلامي كه آيت اللّه بهشتي يكّه تاز آن است، حمله مي كند.
حزب جمهوري اسلامي در حال به دست گرفتن كامل قدرت و پاكسازي حكومت است. بسياري پاكسازي هاي اول انقلاب را به بهشتي نسبت مي دهند. هر آن كس كه با اين حزب يا اصل ولايت فقيه مخالف است، به تير غيب گرفتار مي آيد. از آيت اللّه طالقاني تا مطهري ، قرني ، مفتّح ، … همه به دست اين فرقه حذف مي شوند.
گفتگو هاي تلفني قطب زاده شنود مي شوند. قطب زاده توسط قدوسي (دادستان كلّ انقلاب) دستگير مي شود. انقلاب از مسير خود خارج شده. همهء كساني كه روزي دل خوشي از قطب زاده نداشتند (مثل بازرگان ، بني صدر ، دكتر سامي و …) به حمايت از او بر مي خيزند. چون به خوبي واقفند كه انقلاب به كجا مي رود. به خاطر تلاش اين افراد و مقالات فراوان كه در روزنامه ها چاپ مى كنند، حكومت ناگزير به آزادي قطب زاده مي شود. اما اين تازه آغاز ماجراست.
مدّتي مى گذرد. ناگهان در روز 17 فروردين ماه سال 1361 خبر دستگيري قطب زاده به جرم كودتا عليه جمهوري اسلامي و ترور آقاي خميني، دنيا را به حيرت وا مى دارد. اين ديگر جرمي نيست كه بشود از آن به آساني گذشت. اعلام مي شود كه كودتاگران با دفن مقدار زيادي مواد منفجره در اطراف منزل آيت اللّه خميني در جماران، قصد توطئه به جان ايشان را داشته اند.
نورالدّين كيانوري (دبير كل حزب تودهء ايران) در اين رابطه مي گويد: «ما از قصد توطئهء قطب زاده آگاه شديم. لذا دو نفر از افسران حزب (سرهنگ عطاريان و سرهنگ كبيري) را در ستاد كودتا نفوذ داديم. اخبار را به صورت منظّم به خامنه اى و رفسنجانى مي رسانديم. تا درست در حالي كه تنها چند ساعت به شروع كودتا مانده بود، قطب زاده را دستگير كرديم.» جالب اينجاست كه وزير اطلاعات نه تنها از آن دو افسر (عطاريان و كبيري) تشكّر نمى كند، كه بلافاصله هر دوي آنها را اعدام مى كند!
سيد احمد خميني در زندان به ملاقات قطب زاده مي رود و از او مي خواهد كه استغفار نامه اي كه از قبل تنظيم شده را امضاء كرده و از آقاي خميني طلب مغفرت كند. قطب زاده بر مي آشوبد و مي گويد : كسي كه بايد عذر خواهي كند، خود خميني ست نه من.
بالاخره قطب زاده بر روي صفحهء تلويزيون ظاهر مي شود و اعتراف ميكند. اما مهم ترين نكته اين كه نامي از آيت اللّه «سيد كاظم شريعتمداري» به ميان مي آورد كه همين مسأله موجب نابودي اين مرجع تشيع مى گردد. بسياري بر اين باور هستند كه آقاي خميني با اين عمل مرجع اعلاء زمان خود را از دور خارج ساخت تا خود به تنهايي در قدرت بماند. فراموش نكنيم كه آيت اللّه شريعتمداري در سال 1342 درجهء مرجعيّت را به آقاي خميني اعطاء كرد تا جان او را در برابر حكومت وقت نجات دهد. اما بعدها خود قرباني اين تصميم شد.

اين معما زماني پيچيده تر مى شود كه خاطرات آيت اللّه حسينعلى منتظري را در همين رابطه مى خوانيم : «وقتي كه آقاي قطب زاده را بازداشت كردند، ما شنيديم كه ايشان سوء قصدي راجع به مرحوم امام داشته و در چاهي نزديك محل سكونت ايشان موادي كار گذاشته اند كه كشف شده و آقاي شريعتمداري هم از اين موضوع اطلاع داشته اند.
روزي آقاي احمد آقا در قم به منزل ما آمد و در حالي كه آقاي حاج سيد هادي نيز حضور داشت، با نحوهء تهديد آميز گفت: امشب قطب زاده در تلويزيون مطالبي را راجع به آقاي شريعتمداري مي گويد. شما مواظب باشيد حرفي نزنيد و چيزي نگوييد! بعد شب، مصاحبهء آقاي قطب زاده از تلويزيون پخش شد و در اين راستا بود كه به سراغ آقاي شريعتمداري رفتند، و من از صحّت و سقم قضايا بي اطّلاع بوده و هستم. بعداً شنيدم آقاي حاج احمد آقا در زندان سراغ قطب زاده رفته و به او گفته است: شما مصلحتاً اين مطالب را بگوييد و اقرار كنيد و بعد امام شما را عفو مي كنند. اما بالاخره او را اعدام كردند. و باز بعدها از طريق موثقي شنيدم كه جريان ريختن مواد منفجره در چاه نزديك محل سكونت مرحوم امام، به كلّي جعلي ست و واقعيت نداشته است و منظور، فقط پرونده سازي براي مرحوم شريعتمداري بوده است.»


روزنامه هاي آن روز براي تأكيد بر فساد اخلاقي قطب زاده، نوشتند: قطب زاده در حالي كه با معشوقهء فرنگي خود در منزلش بود، دستگير شد.
در واقع اين دختر، نامزد قطب زاده بود. نامش «كرول جروم» ، اهل كشور كانادا و خبرنگار شبكه سي بي سي بود. او بعدها كتابي در مورد قطب زاده نوشت به نام “مردي در آينه”. خودش چنين مي گويد: «صادق مي دانست كه به سراغش خواهند آمد. به او گفتم: من و دوستانم تو را از كشور خارج خواهيم كرد. اما او جواب داد: نه. اين انقلاب كابوسي بود كه من براي اين ملت رقم زدم. من مقصر هستم. مي مانم و با سرنوشتم روبرو مي شوم. وقتي كه سوار ماشين شد كه برود، هرگز نميدانستم كه ديگر او را نخواهم ديد. باور نمي كردم كه آقاي خميني پسر خود را خواهد كشت.»

مى گويند يكى از كسانى كه در رابطهء با اين كودتا دستگير و زندانى مى شود، شخصى است كه قطب زاده او را پير و مرشد خود مى دانست. حتى اعتقاد داشت كه اين شخص داراى كرامت است و ضمير افراد را مى خواند. گويا ايشان بنا داشته اند با اصول تصوف و طريقت لاهوتى، راه اصلاح دنيا را فراهم سازند. كسى به نگارنده گفت: «شخصى در گروه قطب زاده نفوذ مى كند، اما چون هرگز استاد قطب زاده او را نديده بود تا با قدرت ماورائي خود، به ذاتش پى ببرد، لذا طرح آنها عقيم ماند و همگى قربانى اين دسيسه شدند.» الله اعلم !
محمد محمدى رى شهرى (اولين وزير اطلاعات جمهورى اسلامى) در اين باره ميگويد : قطب زاده براى كودتا يك سال و نيم فعاليت كرده بود و پس از دستگيرى اعلام كرده كه «آماده ام حرف هايم را در مصاحبهء تلويزيونى بگويم اما به شرط اينكه مرا فوراً يا اعدام كنيد يا عفوم كنيد.»
قطب زاده فوراً اعدام يا عفو نشد. او پنج ماه در زندان اوين (به زندانباني اسداللّه لاجوردي) روز هاي پر محنتي را سپري كرد. دادگاه او در مرداد همان سال تشكيل شد و بعد از 20 روز محاكمه، سرانجام در سحرگاه روز بيست و چهارم شهريور ماه سال 1361 به جوخهء اعدام سپرده شد.
گروهي بر اين باورند كه او هرگز اعدام نشد. بلكه جايي در همين نزديكي مخفي شده. به هر روى كتاب فرزند خوش قد و بالاى انقلاب اسلامى اين گونه بسته شد و باز يك انقلاب ديگر، يك فرزند ديگر را طعمهء خويش ساخت. داستان صادق قطب زاده يكي از معما هاي چند دههء اخير به شمار مي رود. گروهي او را به سان فرشته اي پاك و منزّه مى دانند و گروه ديگر او را ابليسي تمام عيار مي شمرند. او هر چه كه بود، قسمتي انكار نشدني از تاريخ معاصر ما بود.

ميرزا جهانگيرخان صور اسرافيل

خمینی چطور خمینی شد

ابروبادومه و خورشید وفلک در کارند
تا خمینی از محبس به ملکوت برسد
خرداد ۴۲ تا خرداد ۶۷ سالهای عجیبی برای ایران بود
داستان«حجت الاسلام خمینی» اخوندی متوسط درزندانی که برای اعدام رفت ولی به جایش «ایت الله العظمی خمینی» رهبر شیعیان جهان برگشت بیرون داستانی پر ازمکرو توطیه های شرقی و وارونه نوشتن واقعیت است.
خمینی در پی مخالفت با شاه و مخصوصا قضایای رفراندوم و انقلاب سفید دستگیر شد ودر خطر اعدام قرار گرفت
به همت دکترمظفربقایی رهبرحزب زحمتکشان و «احتمالا دوستانشان در دولت فخیمه بریتانیای کبیر--ازمن نشنیده بگیرید »و یک سری جریانات بسیارگیج کننده خمینی که یک سرهنگ(حجت الاسلام) شورشی بود درحالیکه بسیاری ازخود اخوندها مخالف بودند اما به نظر همت دکتر بقایی و نیروی الهی که پشت این مردمقدس بود«بخوانید نیروی الهی دولت بریتانیا» اقای خمینی در محبس فقطچلوکباب اعلی خوردند از دوستانشان پذیرایی کردند و دیگر«شکنجه های اینچنینی» و ناگهان سرهنگ شورشی شد ارتشبد و فرمانده کل یا مرجع تقلید کل شیعیان جهان. شاه و یارانش هم چیزی نمیتوانستند بگویند دیگر!
«دقت کنیم طبق قانون اساسی مجتهدان درجه اول حق نظر دادن دزقانون رادارنددکتر بقایی برداشت با زیرکی قانون را تفسیر کرد که پس این یعنی مجتهدان مثل نمایندگان مجلس مصونیت دارند{ازخودش ساخت قبل ازین نبود این تفسیر} و درمرحله دوم خمینی را کردند مجتهد وبعدمرجع تقلید با هزارویک نیرنگ و فریب»
دکترمظفربقایی افتخار این حرکت عظیم ارتقا خمینی رادارد اما ببینیم مظفربقایی کیست و خمینی چندتادرجه به بقایی داد
بقائی از بنیان گذاران جبهه ملی بود ولی از سال ۱۳۳۱ شروع به مخالفت با دکتر مصدق کرد و تا کودتای ۲۸ مرداد از سرسخت‌ترین مخالفان او بود.
او در اواخر اردیبهشت ۱۳۳۰ همراه با خلیل ملکی حزب زحمت‌کشان ملت ایران را تأسیس کرد. درهمین مقام بود که از خمینی دفاع کرد.
او پس از انقلاب به اتهام توطئه علیه نظام زندانی شد و در سال ۱۳۶۶ بدرود زندگی گفت. علت مرگ او به درستی مشخص نیست. برخی آن را به بیماری سفلیس و برخی دیگر به ماجرای قتلهای مخالفان جمهوری اسلامی نسبت می‌دهند. جسد او در آرامگاه خانوادگی مظفر بقائی کرمانی در گورستان بهشت زهرا مدفون است.


۱۳۹۰ خرداد ۱۳, جمعه

اصلاح ناپذیر

از هر طرف که به قضیه نگاه کنیم سرنگون کردن این نظام از اصلاح کردن آن کم هزینه تر است

نوشته شده در ژوئن 2, 2011 به وسیله‌ی Boutimar

براستی ۲۰ سال هزینه و وقت برای اصلاح نظامی که در مدت سی و دو سال از عمر نکبت بار خود ، دستانش به صد ها جنایت علیه بشریت آلوده است کافی نیست ؟ حکومتی که اگر فقط و فقط در یکی از جنایات کشتار ۶۷ ، قتلهای زنجیره ای ، کوی دانشگاه ، قتلهای برون مرزی ، تجاوز در زندانها ، قتل و عام معترضين در خیابانها ، فسادهای گسترده مالی ، در یک دادگاه صالحه محاکمه شود باید انحطاط آن از صدر تا ذیل اعلام شود .
.
در این ۲۰ سالی که ما در مرگ مغزی بسر میبردیم و هوس اصلاح نظامی را در سر می پروراندیم که خودش بارها نشان داده که نه تنها اصلاح پذیر نیست ، بلکه روز به روز حلقه ی جنایت و رعب و وحشت را تنگتر میکند ، بیش از ۲۰ کشور به آزادی ، دموکراسی و مردم سالاری رسیدند !!
.
در جایی که فقط خود سوزی یک جوان جرقه انقلاب عظیمی را میزند و نظام جابر را سرنگون میکند ، شوراهای اپوسیزیون نمای ما بیانیه میدهند و از دوران امامی میگویند که در زندانهایش برای اعتراف گرفتن از یک متهم ، به زنش در جلو چشم بیش از ۴۰ نفر تجاوز شده است ! بدون شک اگر مماشات و سهل انگاری ما نبود هیچ شورایی به خود جرات نمیداد که بعد از ۲ سال تجاوز و قتل و زندان ، در بیانیه هایش از دوران امام بگوید و یا در نامه هایش از خامنه ای جنایتکار طلب بخشش نماید .
.
یک بار برای همیشه باید باور کنیم جای مرده در قبرستان است ، آیا بوی لاشه گندیده ی نظام دستاربندان را حس نمیکنید ؟ این مرده را دم عیسی هم روح نخواهد بخشید . تا بیش از این فضا را آلوده نکرده باید دفن شود .
.
بیش از چند ماه است که میشنویم چرا مصر و تونس توانستند اما ما نه ؟ ما که بنیانگزار جنبشهای نوین خاور میانه بوده ایم همچنان در حال درجا زدنییم ؟ دلیلش بسیار ساده است ، آنها به مانند ما  اپوسیزیون هایی نداشتند که هنوز بعد از گذشت ۲ سال نه در سایتهایشان و نه در تلویزیون هایشان نامی از شعارهای واقعی مردم در کوچه و خیابان را نبردند که هیچ ، بلکه شعار مردم را به میل خود تغییر هم بدهند ، نداشته اند .
.
دوستان ، عزیزان ، هموطنان . زیاد دور نیست رسیدن به آن مرحله که وقتی آیندگان تاریخ پر از محنت ما را مرور کنند ، بر مماشات و تعلل ما با دشمن خانگی لعنت نفرستند . چه بخواهند و نخواهند ، به دست ما یا بدست غیرتمندان بعد ما این نظام  سرنگون خواهد شد ، اما روسیاهی برای نظامی میماند که شهروندانش را میکشت و مردمی که کنار دست ظلم نشسته بودند و لب خاموش داشتند !
.
باور کنیم سرنگون کردن این نظام به همانقدر که اصلاح آن سخت است ، ساده است . فقط باید بخواهیم ، اگر بخواهیم اگر …

مصباح تمساح



مصباح یزدی در مقالۀ هشدار آمیزی که به تازگی در نشریه "پاسدار اسلام" منتشر کرده مدعی شده است که نظام اسلامی ایران با بزرگترین خطر و تهدید تاریخ سی و دو سالۀ خود روبرو شده است، زیرا دیگر هیچکس در ایران، از عالیترین مقامات گرفته تا عرف و فرهنگ جامعه و طلاب علوم دینی اعتقادی به ولایت فقیه ندارد.
 مصباح یزدی در مقالۀ هشدار آمیزی که به تازگی در نشریه "پاسدار اسلام" منتشر کرده مدعی شده است که نظام اسلامی ایران با بزرگترین خطر و تهدید تاریخ سی و دو سالۀ خود روبرو شده است. آیت الله مصباح یزدی در این مقاله بیش از همه از بی اعتقادی عمومی نسبت به ولایت فقیه در جامعه انتقاد کرده و سپس با استناد به قراین و شواهد گفته است که حتا عالیترین مقامات کشور دیگر اعتقادی به ولایت فقیه ندارند و تردید و پرسش های جدی نیز دربارۀ ولایت فقیه به طور نسبتاً گسترده در تمام حوزه های علوم دینی رسوخ کرده است. آیت الله مصباح یزدی در جای دیگری از سخنانش تصریح می کند که تلقی عالیترین مقامات اسلامی نسبت به ولایت فقیه این است که آیت الله خمینی با بهره گیری از فرصت انقلاب "دکانی به اسم ولایت فقیه برای آخوندهای کشور ایجاد کرد."
 مصباح یزدی تلقی جامعه و فرهنگ اجتماعی امروز ایران را نسبت به ولایت فقیه، روحانیت شیعه و اسلام بمراتب بدتر و منفی تر دانسته و گفته است : از این پس تا فرهنگ جامعه اسلامی نشود دیگر حتا نباید یک قانون اسلامی به تصویب رساند، زیرا، به دلایل ذکر شده چنین قوانینی پس از تصویب اجرا نخواهد شد. آیت الله مصباح یزدی عُرف رایج در جامعۀ کنونی ایران را نقطه مقابل ارزش های اسلامی نظام حاکم دانسته و آیندۀ روحانیت را در یکی دو سال آینده بسیار تیره و تار دیده است.
او بر همین اساس گفته است که نظام اسلامی ایران با بزرگترین تهدید تاریخ خود روبرو شده است و به گمان او منشا این تهدید جریان فراماسونری است که به ادعای آیت الله مصباح یزدی همانند جنبش مشروطیت با استفاده از تعابیر مذهبی و آیات قرآن می خواهد ریشۀ اسلام، روحانیت و ولایت فقیه را برکند.


ابوالحسن بنی صدر، نخستین رییس جمهوری اسلامی ایران سخنان  مصباح یزدی را گویاترین اعتراف رهبران حکومت دینی و به ویژه روحانیان طرفدار قدرت به شکست خود توصیف کرده و افزوده است که بسیاری از افراد بدنۀ سپاه پاسداران با دیدن همۀ فجایعی که حکومت روحانیان و مذهبیون در ایران پدید آورده اند نمی خواهند بیش از این تاوان اعمال دیگران و از جمله رهبر جمهوری اسلامی ایران را بپردازند...




منبع: ار اف ای

اخوند خاتمی کیست؟؟؟؟؟؟؟

آخوند خاتمي كي و در كجا گفته است كه خواهان تغييرات است؟ آخوند خاتمي : "ايران آزادترين كشور جهان است"، آخوند خاتمي : " هر كه مي آيد بايد با توجه به جايگاه و دغدغه هاي مقام معظم رهبري بيايد"، آخوند خاتمي: " اگر به نظام و رهبري ظلم شده است به نفع آينده از آن چشم پوشي شود" و به حساب برخي آخوند خاتمي دارد اصلاحات مي كند.
 
آخوند خاتمي كيست؟
 
دست پروده آخوند ناداني تحت عنوان "شيهد بهشتي" و هماني كه تا سال 1357 متصدي مسجد شاهنشاهي در شهر هامبورك آلمان بود و سال 1357 نوچه خود (خاتمي) را  متصدي مسجد شاهنشاهي كرد و به ايران باز گشت و با فرمايش  خميني" جلاد و با همراهي افرادي چون  رفسنجاني، علي خامنه‌اي، باهنر، عبدالله جاسبي، ميرحسين موسوي، حبيب‌الله عسگراولادي و ... حزب جمهوري را براي سركوب مخالفان تاسيس كردند.
 
آخوند (خاتمي)، پس از پيروزي انقلاب شد، خميني پرست و با چاپلوسي وارد مجلس فرمايشي خميني شد، با فرمايش خميني وزارت سانسور فيلتر (ارشاد) را برپا نمود و با يالتاقي و نوكري توانست مسئوليت آفتابه ولايت فقيه را در دست گيرد.
 
هي تكرار مي كنند كه "برگرديم به قانون اساسي جمهوري اسلامي و فرمايشات امام" و نمونه اي از فرمايشات آن امام درنده:
 
"آنهايي كه از  دموكراسي و دموكراتيك حرف مي زنند با اسلام مخالف هستند و ما قلم آنها خواهيم شكست و روزنامه ها مي خواهند كه من به مردم دستور دهم" و حاج احمد آقا تكبير و شعارهاي بي سر و ته و مرگ بر عالم ..."
 
و قانون اساسي نظام جعل و جنايت و ناداني
 
اصل 5 : " در زمان غيبت حضرت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه)، در جمهوري اسلامي ايران ولايت امر و امامت امت بر عهده فقيه عادل و با تقوي، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبر است كه طبق اصل يكصد و هفتم عهده‏دار آن مي‌گردد."
 
اصل 10- اختيارات و وظايف رهبر:
 
"تعيين سياستها كلي نظام جمهوري اسلامي ايران پس از مشورت با مجمع تشخيص مصلحت نظام.
نظارت بر حسن اجراي سياستهاي كلي نظام.
فرمان همه‏پرسي.
فرماندهي كل نيروهاي مسلح.
اعلام جنگ و صلح و بسيج نيروهاي.
نصب و عزل و قبول استعفاي‏:
فقه‏هاي شوراي نگهبان.
عاليترين مقام قوه قضاييه.
رييس سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران.
ريييس ستاد مشترك.
فرمانده كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي.
فرماندهان عالي نيروهاي نظامي و انتظامي.
حل اختلاف و تنظيم روابط قواي سه گانه.
حل معضلات نظام كه از طرق عادي قابل حل نيست، از طريق مجمع تشخيص مصلحت نظام.
امضاء حكم رياست جمهوري پس از انتخاب مردم صلاحيت داوطلبان رياست جمهوري از جهت دارا بودن شرايطي كه در اين قانون مي‌آيد، بايد قبل از انتخابات به تأييد شوراي نگهبان و در دوره اول به تأييد رهبري برسد.
عزل رييس جمهور با در نظر گرفتن مصالح كشور پس از حكم ديوان عالي كشور به تخلف وي از وظايف قانوني، يا رأي مجلس شوراي اسلامي به عدم كفايت وي بر اساس اصل هشتاد و نهم.
عفو يا تخفيف مجازات محكوميت در حدود موازين اسلامي پس از پيشنهاد رييس قوه قضاييه."
 
درد آخوند خاتمي و امثال خاتمي درد ديگري است 
و اينها كساني هستند كه تا ديروز بر روي پرچم هاي آمريكا، انگليس، اسرائيل و ...  رژه مي رفتند و
در خصوص ساده زيستي ولايت فقيه افسانه ها و داستان ها بافته بودند




از خاتمی متنفرم چون ...

خاتمی اندیشه‌ساز و فرصت سوز" ،جمله‌ای بود که‌"حجاریان" در مورد او به‌ کار برد اما یادش رفت بگوید که‌ فرصت سوزیش آنقدر هولناک بود که‌ اندیشه‌ سازیش را بلعید.
جنس نفرت من از خاتمی کمی با جنس نفرت های دیگر متفاوت است و آبشخور این تفاوتها ، شاید به‌ نوعی اختلاف در نگرش دو نسل باشد.
اکثر  کسانی که‌ از سال 60 و شروع سرکوبهای خونین، هر یک در مقطعی و به‌ صورتی جان به‌ در برده‌ و جلای وطن کردند ، "خاتمی" را " همدست خامنه‌ای" ، ناجی رژیم" ،" مۆید قتل وعام زندانیان سیاسی" ،دریچه‌ اطمینان رژیم" سرکوبگر قیام دانشجویان در تیر 78 " افسونگر" ، "جلاد" ، کسی که‌ در راهروهای وزارت اطلاعات آفریده‌ شد" و یک دو جین دیگر از این القاب و عناوین می نامیدند و خلاصه‌ از هر خبر و اظهار نظر و شایعه‌ای، درست یا نادرست استفاده‌ می کردند چرا که‌ آن یک دو جین القاب و اتهامات، به‌ همان اندازه‌ دلیل و مدرک هم میخواست و آنوقت هم همه‌ از یکدیگر گوی سبقت می ربودند که‌:  ما از قبل گفته‌ بودیم.
این جماعت صرف نظر از ایدوئولوژی و وابستگی گروهیشان، به‌ نظر می رسد دچار بیماری کوررنگی هستند چرا که‌ همه‌ چیز را یا سیاه می بینند یا سفید، و جالب اینکه‌ یک قبای گشاد و ناهمخوان و ناهموار به‌ نام "اپوزیسیون" هم به‌ تن کرده‌ و جالب تر اینکه‌، هیچکدامشان  دیگری را قبول ندارد.
اما از آنجا که‌ مردم تصمیم گرفته‌اند در هر دوره‌ای"آب در خوابگه‌ مورچگان" بریزند،عده‌ای از این جماعت ساکن در غار "کهف" به‌ خود آمده‌ و آن دسته‌  که‌ صداقتی در آنها بود، شلاق واقعیت را واقعی تر از آن دانستند که‌ بشود انکارش کرد .
الغرض، این نسل به‌ تبعید رفته‌ چنان به‌ "خاتمی و جریان اصلاحات نگاه میکردند که‌ عده‌ای از "مهدویون" به‌ ظهور "مهدی". به‌ اعتقاد آنها چون در احادیث آمده‌ که‌ آن حضرت زمانی ظهور می کند که‌ دنیا مملو از ظلم و فساد شده‌ باشد، پس عاشقان آن حضرت باید دنیا را مملو از ظلم و فساد کنند و این آکندن دنیا از ظلم و فساد چون راه را برای ظهور باز می کند،نه‌ تنها اشکالی ندارد که‌ کار مقدسی است.
این استدلال محکم و عقل پسند را مقایسه‌ کنید با استدلال کسانی که‌ اصلاحات و فضای باز جامعه‌ را مانع تحقق سرنگونی، و بنابراین محکوم و مردود می دانند. به‌ اعتقاد آنها  تحریم اقتصادی، فراهم کردن مقدمات جنگ و هر چیز دیگری که‌ ما را به‌ سرنگونی نزدیک کند قابل قبول است.
اما من به‌ عنوان کسی که‌ در هر دو دوره انتخابات ریاست جمهوری که‌ در آنها "خاتمی" کاندید شده‌ بود، به‌ پای صندوق رفتم و به‌ او رأی دادم(اصولا" من از زمانی که‌ حق رأی داشته‌ ام رأی داده‌ام بجز این دو انتخابات آخر که‌ در خارج از ایران بودم و در شرایطی نبودم که‌ بتوانم رای بدهم و گرنه‌ در اولی به‌ دکتر "معین"  و در دومی به"‌ موسوی" رای میدادم و هنوز هم صندوقهای رأی را بهترین و کم هزینه‌ ترین عرصه‌ برای تغییر می دانم.)و
به‌ عنوان کسی که‌ شورو اشتیاق پیروزی و فتح را بعد از اعلام نتایج هر دو دوره‌، با مردمی که‌ از پیرزن 80 ساله‌ تا بچه‌ 7 ساله‌ و از زن و مرد و کارگر و بازاری و کارمند و ورزشکار و خلاصه‌ از هر سنخی در آنها یافت میشد، به‌ جشن و پایکوبی بر خاستم، مردمی که‌ بار سنگین زندگی و همه‌ مشکلات و دغدغه‌ها را به‌ کناری نهاده‌ و آمده‌ بودند که‌ بگویند میشود با همبستگی و اتحاد هر ناممکنی را ممکن کرد و هم به‌ عنوان کسی که‌ تمام مشکلات و موانع "خاتمی" را درک کرده‌ و با بی مسئولیتی شانه‌ بالا نمیانداختم که‌: "نمیخواهد کاری کند و گرنه‌ میتواند‌" و میدانستم که‌ آن " هر 8 روز یک بحران" مسئله‌ای واقعی بود و میتوانست کمر هر دولتی را خورد کند و بالاخره به‌ عنوان کسی که‌ هم اکنون از نقش مثبت او برای پیشبرد جنبش سبز و نقش بازدارنده‌ او در فرود آمدن  ضربه‌ های مهلک به‌ جنبش، اگاهی دارم، متأسفانه‌ باید بگویم که‌ از "خاتمی" متنفرم، همانقدر که‌ از"خامنه‌ای".
از او متنفرم نه‌ به‌ خاطر کارهایی که‌ نتوانست انجام دهد بلکه‌ به‌ خاطر کارهایی که‌ میتوانست اما انجام نداد. مردم  صبورانه‌ او را میفهمیدند از وضعییت وخیم اقتصادی به‌ خاطر افت قیمت نفت در رنج بودند اما دم بر نمی آوردند مبادا انحصارطلبان آن را به‌ چماقی بر سر دولت او تبدیل کنند، مجلس ششم را یکدست به‌ او دادند تا از لحاظ مجلس خیالش راحت شود و وزیرانش یک به‌ یک استیضاح نشوند، شوراهای شهر را یکجا در اختیارش گذاشتند او برای پیشبرد اصلاحات تقریبا" همه‌ چیز در اختیار داشت جز یک چیز:" همت".
از "خاتمی متنفرم چونکه‌ ترسو بود، اصلاح طلبان ضعفهای شخصیتی و اعتقادی داشتند اکثر آنها به‌ چیزی که‌ میگفتند اعتقاد نداشتند در حالیکه‌ انحصارطلبان اینگونه‌ نبودند آنها پای حرفشان میماندند. اما "خاتمی" از میان همه‌ اصلاح طلبان درون حاکمیت ترسوتر بود.
پشتوانه‌ 40 ملیون رأی، مجلس قانون گذاری، وزارت اطلاعات که‌ با او هماهنگ شده‌ بود و حمایت بی دریغ دانشگاهیان، استادان و روشنفکران، آیا همه‌ اینها برای او کافی نبود که‌ به‌ عنوان حافظ قانون اساسی و به‌ عنوان کسی که‌ میتواند طبق نص صریح قانون اساسی ، تمام امور کشور را به‌ رفراندم بگذارد، جلوی افسارگسیختگی انحصارطلبان را بگیرد و برای جنبش اصلاح طلبی کاری اساسی انجام دهد؟
خاتمی با چه‌ رویی هنوز از ظرفیتهای نهفته‌ در قانون اساسی حرف می زند؟
"عبدلله نوری" که‌ بازوی اجرایی او بود را برکنار و زندانی کردند، "مهاجرانی" رامجبور به‌ استعفا کردند، مطبوعات را یک به‌ یک توقیف و روزنامه‌ نگاران را راهی زندان کردند، لوایح و طرحهای اصلاحی یک به‌ یک از طرف شورای نگهبان رد شد و خلاصه‌ او را به‌ قول خودش تبدیل به‌ یک "تدارک چی" کردند، در عوض او چکار کرد. هیچ.
حکایت او آدم را به‌ یاد داستانی از "مثنوی" می اندازد که‌ : شخصی شخص دیگری را مورد تجاوز قرار میدهد، در حین انجام این عمل متوجه‌ میشود که‌ شخص مفعول شمشیری بر کمر بسته‌ است، از او می پرسد که‌ این شمشیر به‌ چه‌ کارت میاید و فرد مفعول جواب میدهد که‌ آن را گذاشته‌ام برای روز مبادا.
واقعا" روز مبادایی برای "خاتمی" وجود نداشت. او در تمام طول آن هشت سال حتی یکبار هم حاضر نشد بایستد و بهای آنرا هم بدهد بالاخره‌ هر چیزی بهایی دارد ، یک جنبش هم بدون ریسک و خطر کردن قبل از هر چیز موضوییتش و بعد موجودییتش را از دست میدهد
حداقل کاری که‌ میتوانست انجام دهد اصرار برای تصویب آن دو لایحه‌ معروف بود که‌ یکی از انها به‌ نام "اصلاح قانون انتخابات" میتوانست جلوی کودتای انتخاباتی که‌ شاهدش بودیم را بگیرد.
شرایط اسفبار کنونی ایران حاحل ناکارامدی و ضعف "خاتمی" بود . بعد از کودتای انتخاباتی اخیر و بعد از اینکه‌ معاون سابقش آقای"ابطحی" را با آن وضعییت اسفبار و تحقیر آمیز به‌ دادگاه آوردند و مجبور به‌ اعتراف کردند، وی در یک بیانیه شدیداللحن روزنامه‌ "کیهان" را فاسد خواند. این اولین موضعگیری تیز و تند او در طول این سالها بود که‌ به‌ عنوان "بیانیه‌ مجمع روحانیون مبارز" منتشر شد. در حالیکه‌ میتوانست در ان سالها که‌ در رأس قدرت بود و وزارت اطلاعات و وزارت ارشاد را در اختیار داشت،  برای انهایی که‌ هر 8 روز یک بحران میآفریدند و همه‌ میدانستند مرکز انها در مۆسسه کیهان و تحت نظر "شریعتمداری" است، لااقل پرونده‌ ای به‌ مقامات قضایی ارسال کند. این "مصونیت اهنین چه‌ بود که‌ "خاتمی" را حتی از افشای انها میترساند؟

حکایت مموتی

دوست عزیز ما می خواست مو بکارد، ایام حج را بهانه کرد و با دوستان و اقوام وداع گفته وچند روزی را کنج عزلت گزید و مو کاشت و سپس راهی حج شد، تا این تغییر با غیبت سفر حج و در میان حاجیان سر تراشیده گم شود، شاید بعضی عوام الناس هم بگویند: رویش موی حاجی به برکت تیغ منا بوده است! و صد معجزه و کرامت بر تراشیدن سر حاجی نقل کنند و بگویند: حلق در منا موجب کثرت زلف است همانگونه که صدقه در منا موجب کثرت مال است! و هزار هزار آیه و روایت در تایید این معجزه حق بیان کنند!
بگذریم، حاجی از منا آمد و موهایش جوانه زده بود، خلق الله هم کم کم به قیافه جدید او عادت کردند، یواش یواش کچلی حاجی فراموش شد و بحمدلله عیال خوبی اختیار کرد!
حال حکایت حاج محمود خودمان است، ده، یازده روزی کنج عزلت گزیده بود و می گفتند قهر کرده است، مراقب بود آفتاب و مهتاب او را نبینند، بعد از دوران قهر، در سیمای نظام، سیمای او را دیدیم، یکی می گفت:" سرحال شده است" دیگری می­گفت:" از زشتی اش کاسته شده است" یک خبرگزاری نوشت:" با نشاط تر از گذشته است!" والده آقا محمد می گفت: " عجیب است، چهره اش باز شده است! " محمد می گفت: " چین و چروک صورتش هم کم شده است! " خواهرش می گفت: " مثل این که کمتر اخم می کند! " و آن خواهر دیگر می افزود:" سیاهی و گودی دورچشمها هم کم شده است، تازه عینک هم زده است "
گذشت و گذشت و خانه نشینی و زیبایی و عینک حاج محمود برایم سئوال برانگیز بود، تا این که در سایت ها خواندم، او در این مدت بکار تزریق ژل و بوتاکس بوده است، با خود گفتم مگر چه اشکالی دارد، چرا باید فرهنگ مردم به گونه ای باشد که اگر کسی می خواهد مو بکارد به خانه خدا پناه برد و اگر می خواهد برای زیبایی اش کاری بکند باید خانه نشین شود؟!
من اگر خواستم مو بکارم، اعلام همگانی می کنم! راستی یادم رفت، حکایت زیبای کاشت مو را برایتان بنویسم، دوستی دارم که بهترین است در کاشت مو، همکلاس دوران طب عمومی من است، یک روز پیامکی زد که با جواب این آزمایشات برای کاشت مو مراجعه کنید! به او عرض کردم، یکی از مدارک مورد نیاز را کم نوشته ای! گفت : " کدام آزمایش را ننوشته ام؟ " گفتم: " رضایت همسر! "  عزیز دل برادر؛ اونی که باید بپسندد، این گونه می پسندد! و اجازه نخواهد داد یک تار مو بر این سر کچل بیافزایم!
13/3/90   مهدی خزعلی


۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

گفتگوی فرح پهلوی و صدای امریکا


مزدوران رژیم را بشناسیم

These guys are supposed to be the members of the Congress and the representatives of Iranian people, what a shame!!!!! Looks like they are not used to siting on chairs and or around a conference table
 
مزدوران و جنایتکاران جمهوری اسلامیهادی غَفّاری، عضو شورای مرکزی مجمع و رییس موسسهٔ الهادی است. وی، فردی است که نامش با امیر عباس هویدا در تاریخ گره خورده است. پیش از آنکه هویدا به حکم صادق خلخالی قاضی شرع انقلاب اعدام شود، به گلولهٔ هادی غفاری اعدام شدیکی از بازجویان و شکنجه گران زندان اوین در گذشته و همچنین رهبر و سرکرده چماقداران دهه شصت
امیر عباس هویدا مانند دیگر مسئولان رژیم پیشین اعدام نشد بلکه یکی از کسانی که از پشت سرش می‌آمد، دو تیر به گردن او زد که حجت الاسلام هادی غفاری بود. هویدا را از طریق یک راهرو به سوی حیاط زندان هدایت می‌کردند. در عکس‌هایی که از لحظات آخر زندگی هویدا در دست است حجت الاسلام هادی غفاری در فاصله کمی از او دیده می‌شود. هادی غفاری که در طول دادگاه در کنار هویدا نشسته بود و خیره نگاهش می‌کرد، همراه خلخالی و گروه کوچکی از پاسداران و روحانیون پشت سر هویدا گام می‌زد. به محض آنکه پای هویدا به حیاط رسید، هادی غفاری از پشت سرش آمد هفت‌تیری به دست گرفت و گلوی هویدا را نشانه رفت و دو تیر خالی کرد. هویدا به زمین افتاد. خون از رگ گردنش فواره می‌زد. هادی غفاری می‌خواست او را به مرگی تدریجی و پر عذاب بکشد. هویدا که می‌دانست زخمی مهلک برداشته، از شخصی به نام کریمی در صف همراهان خلخالی خواست که جانش را بستاند. کریمی هم ظاهراً از سر لطف تیر خلاص را به جمجمه هویدا زدالبته همانگونه که دیدید یزدی حاضر نمی شود نام آن روحانی را بگوید. شاید به این دلیل که سال هاست هادی غفاری به منتقد نظام و یک اصلاح طلب تبدیل شده و در همان جبهه ای قرار دارد که یزدی هم از اعضای شاخص آن است. هادی غفاری در مراسم های روشنفکران در حسینیه ارشاد شرکت می کند و اگرچه دیگر خبرساز و جنجالی نیست، ولی دلبسته جبهه اصلاحات است. با این حال می توان ادعای عباس میلانی را پذیرفت که ضارب هویدا همین جتاب غفاری بوده است. زیرا وی حضور فعالی در دادگاه داشت و از دوستان و نزدیکان خلخالی شمرده می شدغفاری در درگیری های خرداد 1360 که میان نیروهای حزب اللهی با طرفداران بنی صدر و مجاهدین خلق صورت گرفت، نقش فعالی داشت و به بسیج نیرو علیه مجاهدین مشغول بود. او در این درگیری های خیابانی زخمی شده و به بیمارستان منتقل شدسال ها گذشت و نوبت به حضور دوباره جناح چپ در حاکمیت رسید. اردیبهشت سال 1376 هادی غفاری عازم شهرهای مختلف شد تا در حمایت از هم حزبی اش سید محمد خاتمی سخنرانی کند. به یاد دارم که او در زنجان به مسجد ارک (آیت الله دستغیب) رفت که کانون رزمندگان خط امامی و چپی بود. او در میان شور و اشتیاق هواداران خاتمی بالای منبر رفت و اصولگرایان امروز و راستی های آن روز را به باد فحش و انتقاد گرفتدر سال های حضور اصلاح طلبان در قدرت، هادی غفاری همچنان بی سر و صدا به فعالیت اقتصادی مشغول بود و گفته می شد که کارخانه جوراب استارلایت را مدیریت می کرد. تلاش های پی در پی وی برای حضور دوباره در قدرت شکست خورد



By: Hamid Kaveh

من و ملکه


گفتگوی شاهزاده رضا پهلوی با صدای امریکا